بادکش

امسال دوتا دخترمون برای ادامه تحصیل اومدن خونه خودمون

بهشون خوابگاه نمیدن

کنار هم حس خوبی داریم

با هم کارای قشنگم انجام میدیم

مثلاً امشب قرار گذاشتیم که همه برای همدیگه سوره حمد بخونیم

شوهرمم از حضورشون خوشحاله بخصوص با اومدن دختر کوچیکتره که یکم شیطونم هست

دخترای خیلی خوبین و خیلی دوسشون دارم

بادکش...

هوا خیلی گرم شده از دیروزم که تو اداره چند بار برق قطع شده الانم تو گرما نشستیم منتظر وصل شدن برق بادکش...

امروز یه راز ۱۸ ساله رو پیش یه نفر فاش کردم بادکش...

اگه یه دوست داشته باشین که یهو دیوونگی کنه و فکر خودکشی به سرش بزنه چه عکس العملی نشون میدین ؟ چجوری باهاش حرف میزنین؟ بادکش...

چه بارون قشنگی میباره از دیشب

پیامک هشدار هواشناسی هم اومده که بیرون نرین و احتمال سیلابه ولی شوهرم گفت میخوای بریم یه دور بزنیم ؟ گفتم آره

خارج شهر زیاد دور نیست و کلا موقعیت شهرمون طوریه که همه طرفش قابل گردشه

میریم یه دور بزنیم ، دخترمونم اومده و اونم با خودمون میبریم

بادکش...

امروز در عرض دو ساعت سه تا خبر شوکه کننده شنیدم ذهنم به هم ریخت باید ظرفیتمو ببرم بالا هم خبر بد هم خبر خوب بادکش...

دارم سعی میکنم به خانمای مخاطبم یاد بدم که اونا هم جزئی از جامعه هستن و نقش و اثر گذاری زیادی تو جامعه دارن.

نقش همسری و مادری خیلی فراتر از انجام یه سری وظایف و کارها تو خونه ست و نقش اونا تو جامعه درواقع میتونه در ادامه و راستای نقش همسری و مادری باشه

همون‌طور که تلاش میکنن خانواده ی سالم داشته باشن ، برای داشتن جامعه ی سالمم نیاز به تلاش اونا در کنار مردهاست.

بادکش...

این روزا خیلی سرم شلوغ بود و اتفاقای زیادی افتاد ولی هم وقت و هم حوصله نوشتن مثل قبل رو نداشتم. سعی میکنم کم کم بعضی اتفاقا رو بنویسم. بادکش...

برای سالگرد شهادت سردار سلیمانی و ایام فاطمیه با چند تا از بچه های تیم فرهنگی تصمیم گرفتیم که ساندویچ مرغ درست کنیم و برای همراهان مریض ها در بیمارستان ببریم تا حس خوبی بهشون بدیم و حال و هواشونو کمی عوض کنیم.از ظهر که از سر کار برگشتم درگیر آماده کردن وسایل ساندویچ بودم تا اینکه دوستامم اومدن و ادامه دادیم تا شب که ساندویچ ها آماده شد و به بیمارستان بردیم. تعدادی برگه کوچیک که توش درباره تفکر حاج قاسم و مدیریت جهادی و وصیت حاج قاسم بود هم آماده کردیم و رول کردیم و کنار ساندویچا گذاشتیم.از قبل با مدیر بیمارستان هماهنگ کرده بودیم و استقبال کرده بودن حتی گفتن قبل از اومدن اطلاع بدین تا ما هم حضور داشته باشیم.وقتی وارد بیمارستان شدیم مدیر بیمارستان اومد به استقبالمون بعد با رئیس بیمارستان همراهیمون کردن و به قسمتای مختلف بیمارستان رفتیم و ساندویچ ها رو توزیع کردیم، به پرسنل هم دادیم و خیلی خوشحال شدن، هم مدیر و رئیس بیمارستان هم پرسنل کلی تشکر کردن و گفتن کارتون خیلی زیبا و ارزشمند بود.خدا رو شکر کردم که راضی بودن و با بردن اسم حاج قاسم یا ایام فاطمیه خاطره خوب در ذهنشون یادآوری میشه.گزارش تصویری هم که تو واتساپ فرستادم بازخورد خوبی داشت و مردم خوششون اومده بود و میخواستن توی نذری شریک باشن. منم گفتم برای مرحله بعد اعلام می کنیم که مشارکت کنین.برای مرحله بعد در نظر دارم که بریم یه جای خاص دیگه ، اگه تونستیم اجرا کنیم درباره ش اینجا می نویسم. بادکش...ادامه مطلب

سلاماز وقتی چندتا از اعضای خانواده م رو یهوی از دست دادم دیگه لذت و شور و نشاط قبل رو ندارم و حسی هم برای نوشتن نیستانگار که زندگی من وارد مرحله جدیدی شدهمرحله قبل از فوت پدر و مادر و برادرم که عالی بود و خاطرات خوبی داشتم انگیزه نوشتنم داشتماما مرحله بعد از فوت اونا، یه دوران عجیب و جدیده، دیگه نه چیزی بی نهایت لذت بخش نه به داشتن هیچ چیز امیدوارم،دارم زندگی می کنم و فعالیت های روزمره کاری و اجتماعی هم دارم، اما دیگه هیچی مثل قبل نمیشه بادکش...ادامه مطلب